حکایت

 

زاهدی مهمان پادشاهی بود چون به طعام نشستند کم تر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او تا ظنّ صلاحیت در حق او زیادت کنند.
چون به مقام خویش آمد سفره خواست تا تناولی کند پسری صاحب فراست داشت گفت:
ای پدر ! باری به مجلس سلطان ، طعام نخوردی ؟!!
گفت :
در نظر ایشان چیزی نخوردم که به کار آید !!!
گفت:
نماز را هم قضا کن ، که کاری نکردی که به کار آید !!

سعدی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اسکرول به بالا